خاطرات شروع دنیات

سینه خیز👪💖

هانای مامان انقد اتفاقا پشت هم میفته که هنوز باورم نمیشه که داری بزرگ میشی هنوز فک میکنم همون هانای کوچولوی روز اولی که توان انجام هیچ کاریو نداشت هانا جونم نازنینم از ۲۷ام بهمن یاد گرفتی که سینه خیز بری خیلی بامزه اینکارو میکنی یه وقتایی توو حالت چهار دست و پایی ولی بعد دست چپتو تکیه میدی به زمین بد با دست راستت خودتو میکشی جلو 😁 یه وقتایی هم اخم میکنو خیلی سریع میخزی به سمت چیزی که دوسداری خیلی دوسدارم این لحظه هارو واست ثبت کنم از بس که واسم دوستداشتنیو شیرینه وقتی کار جدیدی یاد میگیری خیلی هیجان زده میشم خیلی دوستدارم عشقه دلم ...
2 اسفند 1398

اتفاقای شیرینه ۷ماهگیت

هانا جونم این روزا انقد اتفاقا سریع و پشت هم میفته که یادم میره از قشنگیاشون واست بنویسم مثلا اینکه اولین کلمه ای که گفتی و زود یادت رفت به به بود شکموعه مامان😂😂😂 بعدشم گفتی بابا که این کلمرو هنوز یادته😐😑تو چشام نگاه کردی گفتی بابا قبل از اینکه بگی مامان😑خوبه که میگی بابا ولی یادت باشه اول گفتی بابا😑😑😑 جدیدن مَ مَ هم میگی که نمیدونم منظورت مامانه یا شیر میخای وقتی رو شکمی کلی تلاش میکنی که بکشی خودتو جلو بعد چند دقیقه چند سانتی به جلو حرکت میکنی اما بعد خیلی سریعتر عقبکی میری😂😁 غذا خوردنو خیلی دوسداری چیزای شیرینو بیشتر مثلا فرنی،حریره بادوم،بیسکوییت مادرو سریلاکو دوسداری موزو بیشتر از سیب دوسداری ولی زیاد به سوپ علاقه نشون نمیدی باید بف...
23 بهمن 1398

دندونت🤓😛😢

هانا هانا نمیدونم چرا این اتفاق انقد خوشحالم کرد اصلا احساس کردم تازه مامانت شدم میدونی چی شده تو دندون درآوردی😮🤓 رفته بودیم خونه دایی عیسی ۲۸ام دی ماه کلا بیتاب بودی به مامان جون گفتم فک کنم میخاد دندون هانا دربیاد آب دهنش کم شده و یکم بیتابه مامان جون نگاه کردو گفت درنیومده امروز فرداست ک دربیاد تو بغلم نشسته بودی دستمو دور شکمت حلقه زده بودم یهو دستمو گاز گرفتی یه چیز تیزی رفت تو دستم داد زد وای مامان دندون دارههههه بعد مامان جون استکانو گزاشت رو لثت تو هم گازش زدیو صدای تق تق دندونت ک به لیوان میخورد هممونو خندوند قوربونت برم الهیییییی دیگه هانام دندون داره 😢ولی دلم واسه لثه ی بی دندونت تنگ میشه😆 انقد شکمویی نمیشه از لثت عکس بگیرم ...
30 دی 1398

۶ماهگیت😍

هانای خوشگلم ۲روز پیش واکسن ۶ماهگیتو زدی عشقه دلم شبش تبت خیلی بالا بود کل شبو تا صبح از درد ناله میکردی دردت به جونم استامینوفن بهت دادم پاشویت کردم تا تبت اومر پایین امروز خوبی خداروشکر دیروز پاتو اصلا نمیزاشتی رو زمین این واکسنا اذیتت میکنه اما کمک میکنه بعدا دختر قوی بشی هانا غلت زدند یاد گرفتی میزارمت این سر خونه یهو میبینم اون سر خونه ای ببین تا کجا پیش رفتی😂 صدات کلفته وقتی از خودت صدا درمیاری ماکان میترسه و گریه میکنه قوربون صدات برم من😂😂😂😂 هانا هنوزم که بهت نگاه میکنم باورم نمیشه دختر منی باورم نمیشه مامانتم نمیدونم چرا هربار که میبینمت انگار بار اوله میبینمت نمیدونم قبلنم بهت گفتم یا نه اما هروز واسم یه حس تازه ای شب که میش...
26 دی 1398

هندونه ی مامان

هانا جونم امسال اولین یلدایی بود که تو پیشمون بودی پارسالم نصفه نیمه بودی آخه تو دل مامانی تشریف داشتی😁 رفتیم خونه مامان بزرگ همه بودن ولی سوگولی تو بودی اصلا رو زمین نزاشتنت همش بغلت میکردن آخر شبم از بس که از بغل این رفته بودی بغل اون خسته شده بودی انقد جیغ زدی که چندنفری تند تند لباساتو پوشیدیمو فرار کنان اومدیم خونه تا رسیدیم تو ماشین بیهوش شدیو خوابت برد یه جوری گریه میکردی ک بابا ترسیده بود😃 در پَس اون چهره آرومو مهربونت یه گودزیلا نهفته که هر چند وقت یه بار مارو میخاد قورت بده😂😂😂😂 واست یه دست لباس خوشگل یلدایی دوخته بودم خیلی بهت میومد از بس نازی همه چی بهت میاد یعنی هر چی بپوشی به چشم من بهت میاد و برازندته آخه عشق دل مامانی همه...
5 دی 1398

کلی اتفاق خوب

هانای مامان دختر قشنگم عشقه دلم انقد درگیر اسباب کشی شدم که اصلا فرصت نشد واست از روزایی که گذشت بنویسم اولین اتفاق اینه که یاد گرفتی دستتو دراز کنی سمت چیزایی که میخای وقتی جغ جغتو تکون میدم دستتو دراز میکنی و میگیریش تو دستای کوچولوی نازنینت کلی هم ذوق میکنی و دومین اتفاق این که غذا دادنُ بهت شروع کردم🤗مامانی از اونجایی که از همسنای خودت یکم شکموتری غذا دادن بهتو یکم زود شروع کردم وای هانا اولین بار که بهت فرنی دادم انقد هیجان زده بودی و ورجه وورجه کردی که نتونستم ازت عکس بندازم😂میخاستی قاشقو ازم بگیری قاشقم میخاستی قورت بدی غول بچه ی من😍😂 سومین اتفاق یکم دردناکه اونم اینه که گوشتو سوراخ کردم تا یه گوشواره خوشگل واست بندازم ولی فعلا یک ما...
29 آذر 1398

واکسن ۴ماهگی💉

دختر نازم ۴ماهت شدو من هنوز باورم نشده ک یه دختر به این نازی دارم 😘😍 دیروز ۴ماهت تموم شد دوتا واکسن زدن واست پای راستتو که زدن فقط یه جیغ کوچولو زدی ولی پای چپتو که زد یه ذره گریه کردی و تند تند پستونکتو میمکیدی😁 ولی زود آروم شدی تو دختر قوی منی ۲ماهگیت ک واکسن زدی خیلی تو خواب ناله میکردی و پاتو تکون نمیدادی ولی این واکسنو ک واست زدن زیاد حالتو بد نکرد فقط چون یه کوچولو تب کردی یکم بیحال بودی امروز بهتر از دیروز بودی و حتما فردا خوبه خوب میشی آره مامان ،بزرگ شدن دردسر داره پس چی فک کردی😋فک کردی خانم شدن بزرگ شدن کم علکیه😊 ببین تو عکس معلومه یکم بیحالی الهی قوربون چشات برم هانای نارنینم راستی مامان کلی عروسک درست کردم که همرو ازم گرفت...
24 آبان 1398