خاطرات شروع دنیات

هندونه ی مامان

1398/10/5 13:08
نویسنده : لیلی کیا
220 بازدید
اشتراک گذاری
هانا جونم امسال اولین یلدایی بود که تو پیشمون بودی پارسالم نصفه نیمه بودی آخه تو دل مامانی تشریف داشتی😁

رفتیم خونه مامان بزرگ همه بودن ولی سوگولی تو بودی

اصلا رو زمین نزاشتنت همش بغلت میکردن آخر شبم از بس که از بغل این رفته بودی بغل اون خسته شده بودی انقد جیغ زدی که چندنفری تند تند لباساتو پوشیدیمو فرار کنان اومدیم خونه تا رسیدیم تو ماشین بیهوش شدیو خوابت برد یه جوری گریه میکردی ک بابا ترسیده بود😃

در پَس اون چهره آرومو مهربونت یه گودزیلا نهفته که هر چند وقت یه بار مارو میخاد قورت بده😂😂😂😂

واست یه دست لباس خوشگل یلدایی دوخته بودم خیلی بهت میومد از بس نازی همه چی بهت میاد

یعنی هر چی بپوشی به چشم من بهت میاد و برازندته

آخه عشق دل مامانی همه چیزم





پسندها (4)

نظرات (1)

مامانیمامانی
9 دی 98 9:24
چقدر خوردنی شده😙😙😙😙
لیلی کیا
پاسخ
😐خیلی جلو خودمو میگیرم که نخورمش😀