خاطرات شروع دنیات

دندونت🤓😛😢

1398/10/30 21:48
نویسنده : لیلی کیا
300 بازدید
اشتراک گذاری
هانا هانا نمیدونم چرا این اتفاق انقد خوشحالم کرد اصلا احساس کردم تازه مامانت شدم

میدونی چی شده تو دندون درآوردی😮🤓

رفته بودیم خونه دایی عیسی ۲۸ام دی ماه

کلا بیتاب بودی به مامان جون گفتم فک کنم میخاد دندون هانا دربیاد آب دهنش کم شده و یکم بیتابه مامان جون نگاه کردو گفت درنیومده امروز فرداست ک دربیاد

تو بغلم نشسته بودی دستمو دور شکمت حلقه زده بودم یهو دستمو گاز گرفتی یه چیز تیزی رفت تو دستم داد زد وای مامان دندون دارههههه بعد مامان جون استکانو گزاشت رو لثت تو هم گازش زدیو صدای تق تق دندونت ک به لیوان میخورد هممونو خندوند قوربونت برم الهیییییی دیگه هانام دندون داره 😢ولی دلم واسه لثه ی بی دندونت تنگ میشه😆

انقد شکمویی نمیشه از لثت عکس بگیرم تا نزدیک دهنت میشم زبونتو درمیاریو میخای منو بخوری بعدا که دندونت قشنگ اومد بالا عکستو میزارم

وای هانا با دندون خیلی با مزه تر میشی

یه عکس ازت گرفتم مثلا هم شیشه داری هم پستونک همشم واسه خودته😂😂😂😂ببینش



وای هانا هروز بیشتر از روز قبل دوستدارم همه چیزمی دختر خوشگلم😍😘

پسندها (4)

نظرات (0)