خاطرات شروع دنیات

واکسن💉

1398/4/26 17:23
نویسنده : لیلی کیا
159 بازدید
اشتراک گذاری
هانای قشنگم امروز واکسنتو زدم از کف پاتم خون گرفتن واسه غربالگری وقتی بردمت خواب بودی انقد دختر قوی و خوبی هستی که وقتی واکسنتو زدنو خون گرفتن اصلا گریه نکردی این یعنی هرچقد ک قیافت به بابا رفته اخلاقت به من رفته 😂آخه بابا خیلی از آمپول میترسه

ولی تو مثل مامان لیلات قوی هستی و نترس😎

خیلی دوستدارم دوسدارم زودتر جون بگیری منم اوضام روبراه شه بخیه هامو باز کنم بعد محکم بغلت کنم ماچ مالیت کنم

هانا همونجوری ک تو دلم محکم و قوی حرکت میکردی همون قد قوی و محکم شیر میخوری زخم و زیلیم کردی😄به دکتر گفتم هانا اصلا سیر نمیشه همش دوسداره شیر بخوره گفت دخترم هانا خانم تورو یه پستونک فرض کرده ک میخاد سرگرمش کنی😂😂😂به خاطر همین بعضی وقتا پستونک میدم بخوری خیلی دوسداری و بامزه میشی وقتی داری پستونک میخوری😁

اینم بگم ک بابا عاشقته تقریبا هر ۱ساعت ۱بار زنگ میزنه حالتو میپرسه 😍😘😚😙
پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)