خاطرات شروع دنیات

صدات😐

1398/7/22 21:06
نویسنده : لیلی کیا
181 بازدید
اشتراک گذاری
هانا تا حالا قدرت صداتو به این حجم نشنیده بودم😐

رفتیم رستوران من و تو و بابا 

تو کلا دختر آرومو خوش خلقی هستی😐

رفتیم رستوران هرکی میدیدت میگفت وای چه دختری چه عروسکی به همه هم میخندیدی خیلی آروم کنارم رو تخت بودیو لبخند میزدی شامو سفارش دادیم چند دقیقه ای طول کشید که شامو بیارن😐

به محض اینکه شامو آوردن انقدر جیغ زدیو گریه کردی ک حد نداشت همه زنایی ک اونجا بودن دست ب دست داده بودن که آرومت کنن ولی آروم نشدی😐

ماهم شام نخورده برگشتیم خونه😑

آخه این چه کاری بود دختر ولی مامان بمیره فک کنم دل درد داشتی اومدیم خونه هم کلی گریه کردی دلتو ماساژ دادم و بستم آروم گرفتی😚

ولی خیلی صدات بلنده ها😐یادم میاد ازت میترسم😂

پسندها (5)

نظرات (4)

✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
22 مهر 98 22:14
ای جووونم
لیلی کیا
پاسخ
😉🌷
🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
26 مهر 98 13:41
😘😘
لیلی کیا
پاسخ
😍
نازینازی
7 آبان 98 18:30
اخیی عزیزمم😍
عزیزم دنبالتون کردم ممنون میشم دنبالم کنین🙏🙏
لیلی کیا
پاسخ
حتما عزیزم🌹
مامی و سارامامی و سارا
30 آبان 98 19:08
ای جونم!