خاطرات شروع دنیات

هندونه ی مامان

هانا جونم امسال اولین یلدایی بود که تو پیشمون بودی پارسالم نصفه نیمه بودی آخه تو دل مامانی تشریف داشتی😁 رفتیم خونه مامان بزرگ همه بودن ولی سوگولی تو بودی اصلا رو زمین نزاشتنت همش بغلت میکردن آخر شبم از بس که از بغل این رفته بودی بغل اون خسته شده بودی انقد جیغ زدی که چندنفری تند تند لباساتو پوشیدیمو فرار کنان اومدیم خونه تا رسیدیم تو ماشین بیهوش شدیو خوابت برد یه جوری گریه میکردی ک بابا ترسیده بود😃 در پَس اون چهره آرومو مهربونت یه گودزیلا نهفته که هر چند وقت یه بار مارو میخاد قورت بده😂😂😂😂 واست یه دست لباس خوشگل یلدایی دوخته بودم خیلی بهت میومد از بس نازی همه چی بهت میاد یعنی هر چی بپوشی به چشم من بهت میاد و برازندته آخه عشق دل مامانی همه...
5 دی 1398

کلی اتفاق خوب

هانای مامان دختر قشنگم عشقه دلم انقد درگیر اسباب کشی شدم که اصلا فرصت نشد واست از روزایی که گذشت بنویسم اولین اتفاق اینه که یاد گرفتی دستتو دراز کنی سمت چیزایی که میخای وقتی جغ جغتو تکون میدم دستتو دراز میکنی و میگیریش تو دستای کوچولوی نازنینت کلی هم ذوق میکنی و دومین اتفاق این که غذا دادنُ بهت شروع کردم🤗مامانی از اونجایی که از همسنای خودت یکم شکموتری غذا دادن بهتو یکم زود شروع کردم وای هانا اولین بار که بهت فرنی دادم انقد هیجان زده بودی و ورجه وورجه کردی که نتونستم ازت عکس بندازم😂میخاستی قاشقو ازم بگیری قاشقم میخاستی قورت بدی غول بچه ی من😍😂 سومین اتفاق یکم دردناکه اونم اینه که گوشتو سوراخ کردم تا یه گوشواره خوشگل واست بندازم ولی فعلا یک ما...
29 آذر 1398

واکسن ۴ماهگی💉

دختر نازم ۴ماهت شدو من هنوز باورم نشده ک یه دختر به این نازی دارم 😘😍 دیروز ۴ماهت تموم شد دوتا واکسن زدن واست پای راستتو که زدن فقط یه جیغ کوچولو زدی ولی پای چپتو که زد یه ذره گریه کردی و تند تند پستونکتو میمکیدی😁 ولی زود آروم شدی تو دختر قوی منی ۲ماهگیت ک واکسن زدی خیلی تو خواب ناله میکردی و پاتو تکون نمیدادی ولی این واکسنو ک واست زدن زیاد حالتو بد نکرد فقط چون یه کوچولو تب کردی یکم بیحال بودی امروز بهتر از دیروز بودی و حتما فردا خوبه خوب میشی آره مامان ،بزرگ شدن دردسر داره پس چی فک کردی😋فک کردی خانم شدن بزرگ شدن کم علکیه😊 ببین تو عکس معلومه یکم بیحالی الهی قوربون چشات برم هانای نارنینم راستی مامان کلی عروسک درست کردم که همرو ازم گرفت...
24 آبان 1398

قند و نباتم

هانا جونم عشقه دلم هرچی میگذره شیرینتر میشی انقدی ک دوسدارم تا جایی ک میشه تو بغلم فشارت بدم😗😑 جوجوی مامان وقتی دستاتو میگیرم کلی زور میزنی ک از حالت خوابیده پاشیو بشینی وقتی میشینی کلی ذوق میکنیو میخندی وقتی باهات حرف میزنم تو چشمام نگاه میکنی میخندی بعد ک ساکت میشم  کلی صداهای عجیب غریب از خودت درمیاری😂😂😂😙 یه چیزی یاد گرفتی خیلی مسخرست😂دستتو میاری بالا نکاش میکنی انگار فقط خودت دست داری خودت ببین😁 الانم رو پاهام دارم تکونت میدم ک بخابی چشاتو بستیو خیلی با سماجت خاصی داری پستونکتو میخوری راستی یه عکسی هم بعدن واست میزارم ک داشته باشی ک بین پستونکات عاشق کدوم پستونکی😂بد سلیقه بخواب امیدم عاشقتم مهربونم دختر خوشگلو خوشرو و آرومه من...
17 آبان 1398

صدات😐

هانا تا حالا قدرت صداتو به این حجم نشنیده بودم😐 رفتیم رستوران من و تو و بابا  تو کلا دختر آرومو خوش خلقی هستی😐 رفتیم رستوران هرکی میدیدت میگفت وای چه دختری چه عروسکی به همه هم میخندیدی خیلی آروم کنارم رو تخت بودیو لبخند میزدی شامو سفارش دادیم چند دقیقه ای طول کشید که شامو بیارن😐 به محض اینکه شامو آوردن انقدر جیغ زدیو گریه کردی ک حد نداشت همه زنایی ک اونجا بودن دست ب دست داده بودن که آرومت کنن ولی آروم نشدی😐 ماهم شام نخورده برگشتیم خونه😑 آخه این چه کاری بود دختر ولی مامان بمیره فک کنم دل درد داشتی اومدیم خونه هم کلی گریه کردی دلتو ماساژ دادم و بستم آروم گرفتی😚 ولی خیلی صدات بلنده ها😐یادم میاد ازت میترسم😂 ...
22 مهر 1398

آقوم😍😄

هانا جونم عشقه دلم مامانی لحظه به لحظه دارم بزرگ شدنتو احساس میکنم هم ذوق میکنم🤗 هم دلم میگیره🙁 ذوق میکنم چون هروز یه چیز جدید و بامزه ازت میبینم😜،دلم میگیره چون این لحظه ها میگذره و دلم واسشون تنگ میشه😔 مامانی جدیدن زیاد میخندی انگار یه جورایی بهم وابسته شدی وقتی گریه میکنی تا بغلت میکنم آروم میشی تو چشام نگاه میکنی یه وقتایی از خودت یه صداهای بامزه ای درمیاری انگار داری یه چیز مهمو واسم تعریف میکنی🤔 ماشاله جون گرفتی لوپات کشیدنی شده😁وقتی رو شکم میخابونمت رو زمین گردنتو نگه میداری انقد قیافت بامزه میشه که دلم ضعف میره واست از بس آب دهنت زیاده پیشبند میبندم واست که لباسات خیس نشه فقط این عکسو ببین خیلی مسخرست😂😂😂 میدونی چرا اسم این خا...
13 مهر 1398

اولین مسافرت ۳تاییمون😍

هانا جونم دخترم ۱۷شهریور اولین مسافرتی بود که منو بابا تورو توو بغلمون داشتیم رفتیم رامسر هوا عالی بود بیشتر سرگرم تو بودم 😊هرجا میخاستیم بریم اول به فکر تو بودیم که نکنه سرد باشه سردت شه، باد بیاد نفس کشیدن واست سخت شه یا گرم باشه عرق کنیو اذیت شی یه مسافرت متفاوت بود مثل سفرای قبلی نبود خیلی دختر خوبی بودی بد قِلقی نکردی 😚 مرسی که به فکر مامان و بابا بودی عشق دلم اینم عکس ۳تاییمون تویِ یه قاب😋😙 خیلی دوستدارم دختر ناز و بامزه ی من😍😍😍 امشب ۲ماهِت پرشد یعنی شدی ۲ماهه باید ببرمت واکسن بزنم واست😣ممکنه یکم اذیت شی گلم ولی تو دختر قوی من هستی😎من دیونه لوپاتم وای خدااااا😘😗😁 زودی بزرگ شو مهربونم😚...
21 شهريور 1398

روزایی که با تو سپری میشه❤👪

هانای نازنینم گوشیم خراب شده بود نشد این مدت ازت بنویسم کلی حرف دارم واسه گفتن چقد داشتنت شیرینه هانا چقد کوچولویی دخترم انقد بامزه شدی ک هرکی میبینتت عاشقت میشه هرجا میرم سریع تورو از بغلم میگیرنو قوربون صدقت میرن وقتی بغل یکی دیگه ای دلم واست خیلی تنگ میشه🙁 هانا یه وقتایی دلم میسوزه واسه این همه ناتوانیت وقتایی که پشه نیشت میزنه و توانایی خاروندن جای نیششو نداری وقتایی ک مگس میشینه رو صورتتو توانایی پروندنشو نداریو بغض میکنی وقتایی ک پستونکتو از دهنت میندازی بیرونو میفته زیر چونتو نمیتونی برشداری و گریه میکنی 🙄 هانای مامان اصلا دلم نمیخاد به من وابسته باشی میدونی مرگ و زندگی دست خداست ولی دوسندارم نبودنم تورو آزار بده دوسدارم اگه یه وقت ن...
11 شهريور 1398

بند ناف💫

هانای مامان عزیز دلم دختر قشنگ مامان دیروز ک ۵روز از تولدت میگذشت بند نافت افتاد خیلی خوشحال شدم چون اذیتت میکرد عکسشو میزارم واست تصویر چندشیه😁ولی یادگاریه دیگه بعضی یادگاریا هم این مدلین زشتن😋 این ۵ روز خیلی حس عجیبی داشتم از داشتنت از بودنت خیلی خوشحالم ولی یه استراب عجیبی اومده سراغم همش میگم اگه ی وقت چیزیت بشه چی اگه یه وقت ازم دور شی چی اصلا نمیتونم فکرشم تحمل کنم این اذیتم میکنه الان کنارم خابیدی منی ک بمبم میترکید از خوابم نمیگذشتم حالا حتی با دست و پا زدنتم از خاب بیدار میشم کاش تو همه ی روزای زندگیت بدونی ک هیشکی قد من نمیتونه دوسِتداشته باشه کاش تو هم دوسمداشته باشی کاش طوری باشم که از داشتنم افتخار کنی دوستدارم عشقه دلم😍😙...
29 تير 1398